نوشته شده توسط : رنگین کمان

دلتنگ دیدارم

کاش باران را ببینم در هوایت...

 



:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 24 تير 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

به نام حق تعالی

دلم گرفته. دلم میخواد بنویسم. دلم میخواد حرف بزنم. اما انقد دلم پرده و هیشکی دور برم نیست باهاش حرف بزنم که اومدم اینجا بنویسم.

حتی نمیدونم کسی اینجا حرفمو مشنوه یا نه اما مینویسم تا دلم اروم بشه.

خسته شدم از تنهایی که گریبانم رو گرفته. خسته شدم از دل گرفتن هایی که باعث میشه اشک روی گونه هام بیاد.

خسته شدم از موزیک های بیکلام تنهایی گوش دادن..

کی گفته پول خوشبختی میاره. من که پول دارم این اندازه تنهام....

خسته شدم از قضاوت شدن ها. خسته شدم از اینکه دیگران در موردم قضاوت کنند.

دلم میخاد برای همیشه از فضای مجازی برم و برگردم به زندگی سنتی که خیلی وقت قبل تر داشتم.

شبا از خدا با اشک میخوام ارومم کنه. میگم خدایا من که رفیقی جز تو ندارم. تو تنها کسی هستی که حرفام رو میشنوی . پاسخم رو بده. خدا اروم توی گوشم میگه

بنده ام من نزدیک تر از هر کسی به تو هستم و من اروم میشم. میگم خدایا من رو از این تنهایی نجات بده، خدا توی گوشم اروم میگه بنده ام من توی دلت هستم.

خدا یا ممنونتم که هستی و هوامو داری. تو تنها کسی هستی که حرفام رو بدون هیچ منتی گوش میدی و تنها کسی هستی که میتونم صد در صد بهش اعتماد کنم.

پس همه حرفای دلم رو خالی میکنم.

یبار ازت خواستم منو ببری پیش خودت. در گوشم اروم گفتی تو پیش منی بنده ام... روح من در درون تویه بنده ام.. اروم شدم.

 

بهت گفتم خدایا گناهایی که کردم رو بروم نیار. اروم در گوشم گفتی مگه تو گناهی کردی..؟؟ منم توی سجده گریم گرفت. ممنونم خدایا که انقدر ستار العیوبی که حتی نمیخوای

گناهارو  بروی بنده هات بیاری.

یک شب بهت گفتم خدایا ای رفیق من نزار دلم رو سیاهی بگیره. اروم در گوشم گفتی نترس. من کریم العفو هستم... گریم گرفت.

خدایا ممنونم که هستی. توی این روز های سختی. تنهایی .

نمیدونم اگر تو را نداشتم چطور میتونستم این روزها رو سر کنم..

در دلی از بنده گنه کارت سهراب...



:: بازدید از این مطلب : 147
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 فروردين 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

سلام

بعد از مدت ها اومدم...



:: بازدید از این مطلب : 107
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 7 دی 1400 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

عکس خدا,عکس خداحافظی,عکس خدای جنگ

با هر سختی ، آسانی است

خداوند

دوبار تکرار کرده تا ته دلمون قرص باشه …!

 



:: بازدید از این مطلب : 661
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

15 اثر هنری از خداوند: تصاویری که نفس را در سینه حبس می کند!

,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها

 

سوار بر یخ در سیبری، روسیه
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
حباب های زیر یخ، دریاچه ابراهیم، کانادا
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
برکه در سوییس
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
برکه آبی در ژاپن
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
گل یخ، اقیانوس قطب شمال
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
 
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
دریاچه ای در قطب جنوب
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
دریاچه ابراهیم، کانادا
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
برکه یخ زده
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
دریاچه بایکال، روسیه
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
برکه یخ زده هندسی، جنوب اورگان، ایالت متحده امریکا
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
دریاچه مک دونالد در مونتانا، ایالت متحده آمریکا و دریاچه آبراهام در کانادا
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
دریاچه آبراهام در آلبرتا، کانادا
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
دریاچه بایکال در روسیه
,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها
دریاچه بلمکن در پارک ملی ریلا، روسیه

,عکس های عجیب، تصاویر عجیب، عکس عجایب، عجیب ترین عکس ها



:: بازدید از این مطلب : 814
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

عکس خدا,عکس خداحافظی,عکس خدای جنگ

رحمت سرشار خدا

روایات آمده در روز قیامت دو نفر را مى آورند
که سزاوار دوزخ مى باشند، به یکى از آنها امر مى شود،
وارد دوزخ شو...
او با شتاب به سوى دوزخ مى رود، به او مى گویند مگر
نمى دانى تو را به کجا مى فرستند، میگوید مى دانم ،
من به خاطر نافرمانى خدا مستحق دوزخ شده ام .
اگر امروز نیز نافرمانى کنم موجب عذاب بسیار و سخت خواهم شد،
لذا براى اجراى فرمان خدا شتاب مى کنم . که تأ خیر نیفتد.
رحمت الهى به جوش مى آید خطاب به مأ موران مى گوید
که این بنده ام را بازگردانید و به سوى بهشت روانه اش کنید.



:: بازدید از این مطلب : 768
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

عکس خدا,عکس خداحافظی,عکس خدای جنگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 


ﻋﻠﺎﻣﻪ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺭﻓﻘﺎﻯ ﻧﺠﻔﻰ ﻣﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻧﺠﻒ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ: ﻣﻦ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺳﺒﺰﻯ ﻓﺮﻭﺷﻰ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﻋﻠﻰ ﺁﻗﺎ ﻗﺎﺿﻰ ﻗﺪﺱ ﺳﺮﻩ ﺧﻢ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻛﺎﻫﻮ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣّﺎ ﺑﺮﻋﻜﺲ ﻛﺎﻫﻮﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﺎﺯﮔﻰ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﻯ ﺧﺸﻦ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.
ﻣﻦ ﻛﺎﻣﻠﺎً ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻗﺎﺿﻰ ﻛﺎﻫﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻭﺯﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﻋﺒﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﺪ. ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻃﻠﺒﻪ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﺁﻗﺎﻯ ﻣﻦ! ﺳﺆﺍﻟﻰ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﻋﻜﺲ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﻫﻮﻫﺎﻯ ﻧﺎﻣﻄﻠﻮﺏ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻳﺪ؟ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻗﺎﺿﻰ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ، ﺷﺨﺺ ﺑﻰ ﺑﻀﺎﻋﺖ ﻭ ﻓﻘﻴﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻛﻤﻚ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻠﺎﻋﻮﺽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﺎ ﻋﺰّﺕ ﻭ ﺁﺑﺮﻭﻯ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺛﺎﻧﻴﺎً ﺧﺪﺍﻯ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺠﺎﻧﻰ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻛﺴﺐ ﻫﻢ ﺿﻌﻴﻒ ﺷﻮﺩ.
ﺿﻤﻦ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎ ﻓﺮﻗﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﻛﺎﻫﻮﻯ ﻟﻄﻴﻒ ﻭ ﻧﺎﺯﻙ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ ﻳﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﻫﻮﻫﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ‌ﻫﺎ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻇﻬﺮ ﻛﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻨﺪﺩ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻳﺨﺖ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺿﺮﺭ ﻧﻜﻨﺪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩﻡ. (۱)
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﻣَﻦْ ﺍَﻛْﺮَﻡَ ﻓَﻘﻴﺮﺍً ﻣُﺴﻠِﻤﺎً ﻟَﻘِﻰَ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪَ ﻳﻮْﻡَ ﺍﻟْﻘِﻴﺎﻣَﺔِ ﻭِ ﻫُﻮَ ﻋَﻨْﻪُ ﺭﺍﺽٍ.
ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻓﻘﻴﺮﻯ ﺭﺍ ﺍﻛﺮﺍﻡ ﻛﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺍﺿﻰ ﺍﺳﺖ. (۲)

۱) ﻣﻬﺮﺗﺎﺑﺎﻥ، ﺹ 20
۲) ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ، ﺝ 72، ﺹ



:: بازدید از این مطلب : 689
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

عکس خدا,عکس خداحافظی,عکس خدای جنگ

ﻜﻰ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﻯ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻦ ﺷﺮﻳﺢ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻭ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﻟﻰ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺪﺍ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻣﻌﻨﻰ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﻭﺯﻯ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯ ﻋﻠﻰ (ﻉ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﻤﺎﻯ ﻛﺎﻣﻠﻰ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺳﺎﻳﺎﻥ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﻧﻤﺎﻳﺪ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻳﺎﺀﺱ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﺪ ﻫﻤﺎﻡ ﺗﺎﺏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺎﻡ ﺭﺍﺿﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﺁﺗﺶ ﺷﻮﻗﺶ ﺗﻴﺰﺗﺮ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ 105 ﺻﻔﺖ ﺍﺯ ﻣﺘﻘﻴﻦ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﮔﻨﺠﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ، (1) ﺍﻣّﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﺨﻦ ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻰ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﺝ ﻣﻰ ﮔﺮﻓﺖ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺶ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺘﺮ ﻣﻰ ﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﻍ ﻣﺤﺒﻮﺳﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻔﺲ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ.
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﻨﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻫﻮﻟﻨﺎﻛﻰ ﺟﻤﻊ ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﻫﻤﺎﻡ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﻴﻨﺶ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻗﺎﻟﺐ ﺗﻬﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ( (ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻋﺠﺐ! ﻣﻮﺍﻋﻆ ﺑﻠﻴﻎ ﺑﺎ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ! ) ) ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻋﻜﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﻌﺎﺻﺮﺍﻥ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ. (2)

1- ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪمطهری، ﺩﺭ ﭘﺎﻭﺭﻗﻰ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﺬﻛﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺩ ﺑﻪ ﺣﺴﺐ ﺁﻧﺠﻪ ﻣﻦ ﺷﻤﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ.
2- ﺳﻴﺮﻯ ﺩﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻠﺎﻏﻪ، ﺹ 10.
-حکایتها و هدایتها در اثار شهید مطهری







:: بازدید از این مطلب : 705
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

 

عکس خدا,عکس خداحافظی,عکس خدای جنگ

 

خــــــــدا

هر چه دلم را خالی میکنم

باز پر میشود از تو



:: بازدید از این مطلب : 738
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

عکس خدا,عکس خداحافظی,عکس خدای جنگ

یکی از طبیبان قدیمی می‌گفت: تابستان بود و بیماران به مطب من می‌آمدند و من آن‌ها را معاینه می‌کردم، نسخه قبلی را می‌گرفتم دوباره نسخه می‌دادم.

یکی از آن بیماران زنی بود، وقتی به او گفتم: نسخه قبلی کجاست؟ گفت: آن را جوشاندم و خوردم. گفتم: کاغذ را جوشاندی و خوردی؟ گفت: بله. گفتم: حیف نانی که شوهرت به تو می‌دهد، زنان دیگر که آنجا بودند به او خندیدند و من برای او مجدداً نسخه نوشتم و گفتم: دواهای آن را بگیر بجوشان و بخور نه خود نسخه را.
وقتی بیماران همه رفتند، آخرین نفر حاج آخوند (پدر مرحوم راشد) آمد، بچه‌اش را دیدم و برایش نسخه‌ای نوشتم. مقداری در حق من دعا کردند پس از آن گفتند: می‌خواستم خدمت شما عرض کنم که آن کلمه‌ای که به آن زن گفتی و زن‌های دیگر خندیدند، قشنگ نبود و آن زن در میان بقیه زن‌ها شرمسار شد، من ناگهان مثل کسی که از خواب بیدار گردد به خود آمدم و متوجه شدم که چه بسیار از این شوخی‌ها که می‌کنیم و متلک‌ها که می‌گوییم، به خیال خودمان خوشمزگی می‌کنیم و توجه نداریم که در روح طرف چه اثری دارد.

با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل





:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 


ﺭﻭﺯﻯ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻉ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩﻯ ﮊﻭﻟﻴﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﻧﺸﻴﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺗﻰ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻥ (ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﻣﺘﮕﺬﺍﺭﻯ ﺣﺎﺿﺮﻡ، ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﮕﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ! ).
ﺷﺨﺼﻰ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﮔﻔﺖ: (ﻋﺠﺒﺎ! ﺗﻮ ﻧﺰﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ (ﺧﺎﻙ ﺁﻟﻮﺩ ﻭ ﻛﻮﺥ ﻧﺸﻴﻦ) ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻰ ﺍﻭ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﺪ... )
ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ (ﻉ) ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ، ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﻣﻦ ﻃﺒﻖ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ (ﻗﺮﺁﻥ) ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ‌ﺍﻡ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ، ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ (ﻉ) ﻳﻜﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﺩﻳﻦ ؛ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ (ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻜﺎﺭﻯ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩﻩ) ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺨﺮ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻛﻮﭼﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺳﭙﺲ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ:
ﻧﻮﺍﺻﻞ ﻣﻦ ﻟﺎﻳﺴﺘﺤﻖ ﻭﺻﺎﻟﻨﺎ ﻣﺨﺎﻓﺔ ﺍﻥ ﻧﺒﻘﻰ ﺑﻐﻴﺮ ﺻﺪﻳﻖ
(ﺑﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﻳﻢ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮﻳﻢ) (1).


۱-ﺍﻋﻴﺎﻥ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ ﺝ 2، ﺹ 7
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام



:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

حضرت ابراهیم (ع) مهمان نواز و مهمان دوست بود،
روزى یک نفر مجوسى در مسیر راه خود، به خانه ابراهیم آمد
تا مهمان او شود. ابراهیم به او فرمود: اگر تو قبول اسلام کنى
((یعنى دین حنیف مرا بپذیرى)) تو را مى پذیرم
وگرنه تو را مهمان نخواهم کرد، مجوسى از آنجا رفت.
خداوند به ابراهیم (ع) وحى کرد: اى ابراهیم
ما هفتاد سال است او کافر مى باشد
و به او روزى مى دهیم، اگر تو یک شب به او غذا مى دادى
چه مى شد؟ ابراهیم (ع) از کرده خود پشیمان شد
و پس از جستجو، او را یافت و با کمال احترام او را مهمان خود
نمود.
مجوسى راز جریان را از ابراهیم پرسید،
ابراهیم (ع) موضوع وحى خدا را براى او بازگو کرد.
مجوسى گفت: آیا براستى خداوند به من این گونه لطف مى نماید؟
و این چنین به خدا ایمان آورد



:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

جوانى بسیار مغرور همواره مادرش را رنج مى داد،
تا جایی که که روزى مادرش را
که بر اثر پیرى و ضعف ، توان راه رفتن نداشت ،
بالاى کوه بُرد و در آنجا گذاشت ،
در این هنگام مادرش در این فکر افتاد مبادا پسرم
در مسیر پرتگاه کوه بیفتد و بدنش خراش بردارد
و یا طعمه درندگان گردد!
براى پسرش چنین دعا کرد:
خدایا! پسرم را از طعمه درّندگان و از گزند حوادث حفظ کن ،
از سوى خداوند به موسى (ع) خطاب شد!
به آن کوه برو و منظره مهر مادرى را ببین .
ببین مهر مادر چه ها مى کند
جفا دیده اما دعا مى کند
موسى (ع)به آنجا رفت ، وقتى مهر مادرى را دریافت ،
احساساتش به جوش و خروش آمد، که به راستى مادر چقدر مهربان
است
ولى به زودى خداوند به او وحى کرد که :
اى موسى ! من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم .
دوباره خطاب آمدى بر کلیم
ز سوى خداى غفور و رحیم
که موسى از این مادر دلپریش
منم مهربانتر به مخلوق خویش
ولى حیف کاو خود ستائى کند
ندانسته از من جدائى کند
در عین بدى من از آن دل خوشم
که با توبه اى ناز او مى کشم



:: بازدید از این مطلب : 652
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزي حضرت موسي (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) در ضمن مناجات به خداوند عرضه داشت: «مي خواهم همنشينم را در بهشت ببينم».

جبرئيل بر او نازل شد و گفت: «اي موسي، قصابي که در فلان محل ساکن است، همنشين توست».

حضرت موسي نزد قصاب رفت و اعمال او را زير نظر گرفت. شب که شد قصاب جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد. موسي از پي او روان شد. چون به در منزل رسيدند، موسي جلو رفت و پرسيد: «اي جوان مهمان نمي‌خواهي؟»

گفت: بفرماييد!

حضرت موسي (علیه السلام) وقتي به درون خانه رفت، ديد جوان با آن گوشت تازه غذايي تهيه کرد، آن گاه زنبيلي را که به سقف آويخته بود، پايين آورد و پيرزني کهنسال را از درون آن بيرون آورد. ابتدا او را شست و شو داد و آنگاه با دست خويش غذا را به او خورانيد. هنگامي که خواست زنبيل را به جاي آن بياويزد، زبان پيرزن به کلماتي نامفهوم حرکت کرد و هر دو خنديدند.

سپس جوان قصاب براي حضرت موسي (علیه السلام) غذا آورد و با هم غذا را خوردند.

چون موسي از ماجراي جوان پرسيد، پاسخ داد: «اين پيرزن مادر من است. چون درآمدم بالا نيست و نمي توانم براي او کنيزي استخدام نمايم، خدمتش را مي نمايم».

 موسي پرسيد: «آن کلماتي که مادرت بر زبان جاري کرد،و خنديديد چه بود؟»

 گفت :«هرگاه او را شست و شو مي دهم و غذا به او مي خورانم، دعايم ميکند و مي گويد: "خدا تو را ببخشايد و تو را در بهشت هم درجه و همنشين حضرت موسي گرداند!"

حضرت موسي (علیه السلام) فرمود:

اي جوان، من موسي هستم. اينک به تو بشارت مي دهم که خداوند دعاي مادرت را درباره تو مستجاب گردانيده است. جبرئيل به من خبر داد که تو در بهشت همنشين و هم درجه ي من خواهي بود.

[پند تاريخ، جلد1 ؛ صفحه 68 و يكصد موضوع 500داستان جلد 1 صفحه 138]





:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

در زمان حضرت موسى عليه السلام در بنى اسرائيل به جهت نيامدن باران قحطى شد مردم خدمت حضرت موسى رسيدند و گفتند: براى ما نماز استسقاء (نماز باران) بخوان. حضرت موسى عليه السلام برخواست كه با قوم خود براى دعاى باران بروند و بيشتر از هفتاد هزار نفر بودند هرچه دعا كردند باران نيامد.
حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: خدايا چرا باران نمى آيد، مگر قدر و منزلت من نزد تو از بین رفته؟
خطاب رسيد: نه، ليكن ميان شما يک نفر است كه چهل سال مرا معصيت مى كند. به او بگو از جمعيت خارج شود تا باران رحمتم را نازل كنم.
موسى عليه السلام عرض كرد: الهى صداى من ضعيف است، چگونه به هفتاد هزار جمعيت برسد؟

خطاب شد: اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم مى رسانم حضرت موسى به صداى بلند صدا زد: اى كسى كه چهل سال است معصيت خدا را مى كنى از ميان ما برخيز و بيرون رو كه خداوند به جهت شومى و بدى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده.
آن مرد عاصى برخواست نگاهى به اطراف كرد، ديد كسى بيرون نرفت. فهميد خودش بايد بيرون برود با خود گفت چه كنم اگر برخيزم و از ميان مردم بروم كه مردم مرا مى بينند و مى شناسند و رسوا مى شوم و اگر نروم كه خدا باران نمى دهد همانجا نشست و از روى حقيقت توبه كرد و از كرده خود پشيمان شد. يكدفعه ابرها آمده و به هم متصل شد و چنان بارانى آمد كه تمام سيراب شدند.
موسى عرض كرد: الهى كسى كه از ميان ما بيرون نرفت چگونه شد كه باران آمد؟

خطاب شد: سقيتكم بالذى منعتكم به به شما باران دادم، به سبب آن كسى كه شما را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون برود.
موسى عليه السلام عرض كرد: خدايا! اين بنده را به من بنما.
خطاب شد: اى موسى آن وقتى كه مرا معصيت مى كرد رسوايش نكردم، حال كه توبه كرده او را رسوا كنم؟ حاشا، من نمامين و سخن چينان را دشمن مى دارم، خود نمامى كنم؟

منبع: قصص الله یا داستان هایی از خدا، تالیف، احمد و قاسم میرخلف زاده



:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

 مرحوم فشارکی نقل نموده: در بعض اخبار وارد است كه وقتى حضرت موسى در هنگام مناجات سه مرتبه عرض كرد:  يا اله العالمين! يكدفعه لبيك شنيد. عرض كرد:  يا اله العاصين! (ای خدای گناهکاران) دو مرتبه لبيك شنيد عرض كرد: پروردگارا! در سه نداء اول يكدفعه جواب فرمودى و در يك نداء آخر دو دفعه.خطاب مستطاب رسيد:عالمين بعلم خود مغرورند و عارفين بمعرفت خود مطمئن‌اند و عابدين بعبادت خود اميدوارند اما اهل معصيت كسى را بغير من نميشناسند لهذا دو دفعه جواب گفتم.

به نقل از: عنوان الکلام، ج 1، ص 60 





:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻰ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﻭﺯﻯ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ، ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺡ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺡ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﻣﺎﻧﻢ ﺩﻩ ﻛﻪ (ﻣﺎﺩﺭ ﻭ) ﻋﻴﺎﻝ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﻨﻢ. ﮔﻔﺖ: ﻣﻬﻠﺖ ﻧﻴﺴﺖ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﺭﺍ ﺳﺠﺪﻩ ﻛﻨﻢ. ﺩﺳﺘﻮﺭﻯ ﻳﺎﻓﺖ. ﺩﺭ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ. ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻠﺘﻢ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻋﻴﺎﻝ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﻨﻢ. ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻫﺪ. ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻣﺪ. (ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ! ) ﺳﻔﺮ ﺩﻭﺭﻡ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﭼﻪ ﺳﻔﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺳﻔﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﺁﻣﺪ. ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﻴﺎﻝ ﻭ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﺮﺩ. ﻛﻮﺩﻛﻰ ﺧﺮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺳﺖ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮﺳﻰ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺖ. ﻣﻮﺳﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ. ﺧﻄﺎﺏ ﻋﺰﺕ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﺳﻰ! ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﻣﻰ ﺁﻳﻰ، ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻳﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ (ﺍﺯ ﺑﻬﺮ) ﭼﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻢ ﺭﺣﻢ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ. ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﺳﻰ! ﺩﻝ ﻓﺎﺭﻍ ﺩﺍﺭ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﻜﻮ ﺩﺍﺭﻡ (ﻭ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺕ ﺣﺴﻨﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﭙﺮﻭﺭﻡ. ) ﻣﻮﺳﻰ ﺑﺎ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻛﺪﺍﻡ ﻋﻀﻮ ﺟﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻛﺮﺩ؟ (ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ. ) ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻰ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻯ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪ‌ﺍﻡ ﻳﺎ (ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﻟﻮﺍﺡ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ‌ﺍﻡ ﻳﺎ) ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ؟ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ ﺗﺮﻧﺠﻰ ﺑﻪ ﻭﻯ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺒﻮﻳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺑﻮﻳﻴﺪﻥ ﺭﻭﺡ ﻭﻯ ﺭﺍ ﻗﺒﺾ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻳﺎ ﺍﺀﻫﻮﻥ ﺍﻟﺎﺀﻧﺒﻴﺎﺀ ﻣﻮﺗﺎ ﻛﻴﻒ ﻭ ﺟﺪﺕ ﺍﻟﻤﻮﺕ؟ ﻗﺎﻝ: ﻛﺸﺎﺓ ﺗﺴﻠﺦ ﻭ ﻫﻰ ﺣﻴﺔ. (ﻳﻌﻨﻰ: ﺍﻯ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺁﺳﺎﻧﺘﺮﻳﻦ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻯ! ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻳﺎﻓﺘﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻯ ﻛﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺍﺯ (ﺑﺪﻥ) ﺁﻥ ﺑﺮ ﻛﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ).



:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

پیرمرد به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بگیم ...... پیرزن قبول کرد فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه ازش پرسید چرا گریه میکنی؟ ...پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام

 

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!

حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود…



:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

خداوندا توخیلی بزرگی و من خیلی کوچک

ولی جالب اینجاست تو به این بزرگی 

من کوچک را هیچگاه فراموش

نکرده ای ولی من به این کوچکی،اکثر اوقات تو را 

فراموش کرده ام!

 

صبور بودن عاليترين نماد ایمان است،

و خویشتن دارى عاليترين عبادت

ناكامى به معنى آزمايش 

است،نه شكست..

و نتيجه  توکل و اعتمادبه

خداوند،آرامش است

 

برای صدقه دادن توي جیبهایمان بدنبال

کمترین مبلغ میگردیم آن وقت از خداوند

بالاترین درجه نعمتها را میخواهیم

چه ناچیز می بخشیم

و چه بزرگ تمنا میکنیم

 

برای همه دعا کنید مثل پروردگار 

که مهربانیش بر همه

 سایه افکنده است

ای دوست مرا دعا کن شاید نزدیکتر از من به 

خدا ایستاده ای

 



:: برچسب‌ها: متن های زیبا در مورد خداوند ,
:: بازدید از این مطلب : 668
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رنگین کمان

هرگاه قلبت تشنـه گشت

آن را فقط با قرآن سیراب کن

و هرگاه دچار ترس و اضطراب شد

آن را فقط با ذکر خداوند

آرامش ببخش 

قلبت بـه یاد او نیاز دارد

*******

صبور بودن عاليترين نماد ایمان است،

و خویشتن دارى عاليترين عبادت

ناكامى به معنى آزمايش است،نه شكست..

و نتيجه  توکل و اعتماد به

خداوند،آرامش است..

*********

هیچ وقت به خداوند نگویید

مشکل بزرگی دارم ...

کافیست به مشکلتان بگویید

خدای بزرگی دارم



:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد